غرق بالهای تو باور میکنم خود را
نور خداست، مبند چشمت را
با ذره ذره هوای بهار یاد زمستان میافتم
آن بارشی را که بعد از آفتاب تکان داد ابرها را
گفت از آشنایی که مدتها غریبه بود
از من که نشناختم خویشتن را
دیگر نمیسوزد چشم هایم با دیدنت
باورکرده فراق میآورد بعد از فراق عشق را
دیده من چشم ببند که دیدنی نیست
بهار دوام ندارد و اگر دارد گرده های گل اشک میاورد چشمترا
عیب تصویر همیشه،نیست
یا زشت میبینم یا زیبایی را
در پشت پرده ی چشمان تو اسیر نیستم اگر
در اسارت عِشق مدام یادمیگیرم تعبُّد را
بگشا بالهای صفا را ای یار
ابلیس اینروزها نقشهای جدید میدهد بازیگرانش را
در تویی و در من نه انگار که به امضای عشق
عهد چو باشد خُرد بگیر عالم را
- ۹۷/۰۴/۲۳