یا صاحب الزمان
دلمان تنگ شده و هوایی دیدار
مسیر ها به جاده ی تو منتهی میشد
اما فهمیدم مسیر نیست نام تو، میبرد ما را سر قرار
گفتیم چشم بپوشیم از قرارهای دنیا
ناخواسته بود تو شاهدی به اسم خودت شدیم بی قرار
دنیای ما شدی در این صحرای تنهایی
آن گذرگاه نجات از دام دنیا کو؟، که دارم قصد فرار
دست در دست تو
و چشم بر نگاه تو
از چشم زخم همین چشم گفتن هاست شده ام بیمار
روی به تو آورده ام، قدم نمیگذازم در این صحرا
اگر ببری مرا به دیده منت آن توبه ها و استغفار
تنها ماندن دردسری شد عجیب مُصِرّانه
تنها پا به پای تو پای عهد میمانم بر سرِ کار
اگر این سر، بار ما ز دنیا کم نموده بود
اینک بارم و نیازمند دست های پرتوان تو ام بی تو گرفتار
دوباره و دوباره نشانی ات را میپرسم
خودت برده ای نگهم دار تا با دست خودت، شوم،برایت یار