دلتنگم
برای فصلی که دیگر هرگز تکرار نخواهد شُد
برای حرفهای ساده
ی دِلِ یک عاشق
که نیاز به توضیح و تفاسیرِ طولانی برای اثباتِ عشق نباشد
برای آدمی که اثبات نخواهد؛
اثبات کند
؛
مُعجزه کند از عِشق
برای فصلی از آدمهایی که بی منت خوب بودند
برای همه ی اینهایی که نمیدانم آیا واقعا روزی و روزگاری بوده یا نه
فقط همه ی ما اینها را به گذشته های دور
..
نسبت میدهیم
دلتنگم
برای عشق
که با آن عظمت
با آن قَدَر و
آن همه بی تکرار بودن..
نبودنش تکرارِ ازلی ست
که بود
ولی
نخواستند که باشد
نشد باشد
به نفع هیچکس نبود و...
آرزوی همه کس بود..
دلتنگم برای تُ
که از آن بالا دیده بودمت
تا آمدم
تا پوشیه ام را بستم
کتانی های بنددارم را پا کردم
همه بودند
همه هستند
ولی تو
نَه دیگر
نَه آنجور،
دیگر،
دلتنگم برای خُدا..
که عِشق.....،را هدیه داد
به بهترین خلقش
به انسان
....
او اما راهش را گرفت و رفت و گله مند شُد بِخُدا!
....وَ تُ قرار بود بِمانی
گُفتی که میمانی
ولی من ندیدمت..
حَتی به چَشمهایم شک کردم
فکر کردم ضعیف شُده اند
ولی برگها هم خُرد نَشُده بود
گویی تو هرگز نیامدی
....
و گِله مند شدم به چشمهایم
به برگها
به زمان
........
به بی خیالیِ مردُمِ بی عِشق
که فقط آرزویش دارند
..و مردمی دیگر که آرزو بِه دِل میگُذارند
وگله نمیکنند به خودشان که ما چرا گله داریم از آنها!
#از آن روز بندهای کتانی ام را نمیبندم
گِلهِ دارم از زمین و زمان؛
که چرا هر کس به خودش گِلِه نمیکند
..
او هم میگوید من دیر آمده ام؛
بندهای کتانی ام را که نه
..او چِقَدر کَم ماند
#نه حتی به قَدرِ بستن بندهای کتانی ام....
و #مُرتب_کردن-پوشیه_ام..!
من دلتنگِ سقفی هستم
که بدون عِشق آنجا نباشیم
و#عِشق_اگر_عِشق_باشد
اینروزها که پارازیتی از آن
عالم را مسموم کرده
عده ای خیالِ عاشقی ورشان داشت
عده ای دیگر از دستشان در رفت
عد ه ای هم حوصله اش را نداشتند
همه رفتند
..
و عشق شُد مُقدَّس؛
تنها
؛
خُدا
من عشق را نشسته ام
کتانی هایم را که نمیبندم
و گِله مَندَم از کسانی که نامِ عشق
را
نامِ حقِّ خُدآ را،بَد دَر کردند..
شاید برای همین است که من هستم
ولی تُو نه
،
نه دیگر آنجور!
دل تنگ نشسته ام
من نمیدانم چرا هرچقدر این پله ها را طی کرده ام نرسیده ام به تو
نمیدانم از بند های کتانی ام گله کنم؛گرچه نبسته ام
یا نمیدانم از زمان
یا این پله ها....
اما بمن گفته اند که دیگر نروم
گفتند تو نیامده ای
گفتند تا ابد باید این پله ها را پیاده بروم
من نشسته ام؛
دلتنگ
و گِلِه منَدم نمیدانم از چند نفر..ولی چرا نیامدی
#تو_که_میدانی_پاهایم_دیگر_قوَّتی_ندارد
#از_خودت_گِلِه_کن،و_از_نیامدنت_به_این_بالا
و گِلِه دارم نَه از تُ
از اینکه فکر کردی عاشقی
از اینکه عاشق بودن را اسمت گذاشتی
ولی حتّی معشوق هم نماندی!